معنی پیر و فرتوت

واژه پیشنهادی

پیر و فرتوت

زر

زرگون

حل جدول

پیر و فرتوت

کهنسال، سالخورده، فرسوده، مسن، کلان سال


فرتوت

تکیده و پیر شده

فرسوده، کهنسال


پیر و سالخورده

فرتوت

فرهنگ عمید

فرتوت

پیر سالخورده و ازکارافتاده، بسیارپیر: پیر فرتوت گشته بودم سخت / دولت او مرا بکرد جوان (رودکی: ۵۰۹)،


پیر

کهن‌سال، سال‌خورده، کلان‌سال،
(اسم) (تصوف) مرشد، رهبر، پیر طریقت،
* پیر جادو: [قدیمی] آن‌که عمر خود را در ساحری گذرانیده، جادوگر پیر،
* پیر خرابات: (تصوف) [قدیمی، مجاز]
آن‌که خرابات را اداره کند، پیر می‌فروش،
انسان کامل و رهبر، مرشد و راهنمای تصوف، مرشد کامل که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند: به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم (حافظ: ۶۶۲)، بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست (حافظ: ۱۶۰)،
* پیر خِرَد: [قدیمی، مجاز] عقل‌ کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل،
* پیر دوتا: [قدیمی] پیری که پشتش خمیده باشد، پیر خمیده‌پشت،
* پیر دومو: ‹پیر دوموی›
پیری که موهایش سفیدوسیاه باشد،
[قدیمی، مجاز] دنیا،
[قدیمی، مجاز] روز و شب: پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب‌آموز توست (نظامی۱: ۴۹)،
* پیر دهقان:
دهقان پیر، دهقان سال‌خورده،
[قدیمی، مجاز] شراب انگوری کهنه،
* پیر دِیر: (تصوف) [قدیمی، مجاز]
راهب پیر،
شیخ و مرشد کامل،
رهبر، پیشوا،
شخص بسیارآزموده و باتجربه: مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱: ۱۷۸)،
* پیر زر: [قدیمی] پیر کهن‌سال، پیر فرتوت،
* پیر سالخورد: [مجاز] شراب کهنه،
* پیر سالخورده: [مجاز] = پیر سالخورد
* پیر طریقت: (تصوف) رهبری که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، شیخ، مرشد،
* پیر کنعان: [مجاز] یعقوب پیغمبر،
* پیر کهن: [قدیمی] پیر کهن‌سال، پیر کلان‌سال، سال‌خورده،
* پیر مُغان: [قدیمی، مجاز]
رئیس و بزرگ مُغان،
پیر میکده،
(تصوف) انسان کامل و رهبر روحانی: زآن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم (حافظ: ۶۴۴)،
* پیر میخانه: [قدیمی، مجاز]
پیر می‌فروش، پیر طریقت،
(تصوف) مرشد و راهنما، قطب،
* پیر میکده: [قدیمی، مجاز] = * پیر میخانه

لغت نامه دهخدا

فرتوت

فرتوت. [ف َ] (ص) پیر سالخورده و خرف شده و ازکاررفته را گویند. (برهان). خرف. (فرهنگ اسدی). فرتود. در کردی فُرتوته به معنی عجوزه. (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
پیر فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان.
رودکی.
جهانی شده فرتوت چو پاغنده سروگیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شده جماش.
بوشعیب.
دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد ز برنا و فرتوت باک.
فردوسی.
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
وز آن فرزند زادن شد سترون.
منوچهری.
گفت ریمن مرد خام لک درای
پیش آن فرتوت پیر ژاژخای.
لبیبی.
ز بوی گل و سنبل و ارغوان
همی گشت فرتوت از سر جوان.
اسدی.
ای گنبد گردنده ٔ بی روزن خضرا
با قامت فرتوتی و با قوت برنا.
ناصرخسرو.
شباهنگام کاین عنقای فرتوت
شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت.
نظامی.
آن یکی میگفت بیکاری مگر
یا شدی فرتوت و عقلت شد ز سر؟
مولوی.
کس از من نداند در این شیوه به
نبینی که فرتوت شد پیر ده.
سعدی (بوستان).
- فرتوت سال، ضعیف شده و ازکارافتاده از پیری. (ناظم الاطباء).
- فرتوت سر، به مجاز، کم خرد. آن که عقلش را از دست دهد:
مشعبد جهانی است فرتوت سر
کند کار دیگر، نماید دگر.
جوینی.
- فرتوت شدگی، پیرشدگی و ازکاررفتگی از پیری. (ناظم الاطباء).


عجوزه ٔ فرتوت

عجوزه ٔ فرتوت. [ع َ زَ / زِ ی ِ ف َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه ازدنیای کهن و عالم پرمحن باشد. (برهان) (آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

فرتوت

بسیار پیر


کهن پیر

پیر فرتوت و سالخورده.


پیر پاتال

(اسم) پیر فرتوت.

فرهنگ معین

فرتوت

(فَ) (ص.) = فرتود: پیر، سالخورده و از کار افتاده.

مترادف و متضاد زبان فارسی

فرتوت

ازکارافتاده، بی‌حال، پیر، سالخورده، فرسوده، کهنسال، مسن، معمر،
(متضاد) برنا

معادل ابجد

پیر و فرتوت

1304

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری